نمایندگانى از میان چهرههاى درخشان و شخصیتهاى برجسته شیعیان، برگزیده، در مناطق متعدد منصوب کرده و با آنان در ارتباط بود و از این طریق پیروان تشیع را در همه مناطق زیر نظر داشت. از میان این نمایندگان، مىتوان از «ابراهیم بن عبده»، نماینده امام در «نیشابور»، یاد کرد/امام طى نامه مفصلى خطاب به «اسحاق بن اسماعیل» و شیعیان نیشابور، پس از توضیح نقش امامت در هدایت امت اسلامى، تشریح ضرورت و اهمیت پیروى از امامان و هشدار از سرپیچى از فرمان امام نوشت:«... اى اسحاق! تو فرستاده من نزد ابراهیم بن عبده هستى تا وى به آنچه من در نامهاى که توسط محمد موسى نیشابورى فرستادهام عمل کند. تو و همه کسانى که در شهر تو هستند موظفید بر اساس نامه مزبور عمل کنید/ابراهیم بن عبده این نامه مرا براى همه بخواند تا جاى سؤال و ابهامى باقى نماند... درود و رحمت فراوان خدا بر ابراهیم بن عبده و بر تو و همه پیروان ما باد! همه کسانى که از پیروان من و از مردم شهر تواند و این نامه را بخوانند و کسانى که در آن ناحیه از حق منحرف نشدهاند، باید حقوق مالى ما را به ابراهیم بن عبده بپردازند و او نیز باید آن را به «رازى»(35) یا به کسى که وى معرفى مىکند، تحویل بدهد، و این دستور من است..»(36)/از این نامه، علاوه بر موضوع جمع آورى وجوه مالى شیعیان که اهمیت بسزایى در تقویت و تحکیم وضع اقتصادى جبهه تشیع داشت، استفاده مىشود که نمایندگان امام داراى سلسله مراتبى بودند و حوزه فعالیت هر کدام از آنان مشخص بود و وجوه جمع آورى شده مىبایست در نهایت به دست وکیل اصلى برسد و او به امام برساند/امام، گویا براى تقویت و تثبیت موقعیت ابراهیم بن عبده و نیز براى روشن ساختن شعاع حوزه فعالیت او، طى نامهاى به «عبدالله بن حَمدِویه بیهقى» چنین نوشت:«من ابراهیم بن عبده را براى دریافت حقوق مالى آن سامان و ناحیه شما منصوب کردم و او را وکیل امین و مورد اعتماد خویش نزد پیروان خود قرار دادم. تقوا در پیش گیرید و مراقب باشید و وجوه مالى واجب را بپردازید که هیچ کس در ترک یا تأخیر پرداخت آن معذور نیست...»(37)گویا برخى از شیعیان در مورد اصالت خط و نامه امام درباره ابراهیم ایجاد شبهه و تردید کرده احتمال داده بودند که مجعول باشد، از اینرو امام طى نامه جداگانهاى نوشت:«نامه اى که درباره وکالت ابراهیم از ناحیه من - جهت دریافت حقوق مالى مربوط به من از شیعیان آن منطقه - رسیده، به خط خود من است...»(38)یکى دیگر از نمایندگان امام «احمد بن اسحاق بن عبدالله قمى اشعرى»، از یاران خاص امام و از شخصیتهاى بزرگ شیعى در قم، بود/بعضى از دانشمندان علم رجال، از او به عنوان رابط بین قمیها و امام و از جمله اصحاب خاص آن حضرت یاد کردهاند(39). اما دانشمندان دیگر، او را وکیل و نماینده امام دانستهاند(40). از روایتى در «بحار الأنوار» استفاده مىشود که او نماینده امام در موقوفات قم بوده است(41)/«محمد بن جریر طبرى» مىنویسد: احمد بن اسحاق قمى اشعرى، استاد شیخ صدوق، نماینده امام ابو محمد عسکرى بود. وقتى که آن حضرت درگذشت، وکالت حضرت صاحب الزمان را به عهده گرفت. از طرف حضرت نامه هایى خطاب به او صادر مىشد، و او وجوه و حقوق مالى قم و اطراف آن را گرد آورى نموده و به امام مىرساند(42). احمد بن اسحاق صدو شصت کیسه طلا و نقره را که از شیعیان قم گرفته بود، به امام تسلیم کرد(43) و این، حجم چشمگیر و جوه جمع آورى شده را نشان مىدهد/«ابراهیم بن مهزیار» اهوازى، یکى دیگر از وکلاى امام بود. اموالى از بیت المال نزد او جمع آورى شده بود و موفق نشده بود به حضرت عسکرى تحویل دهد. پس از شهادت امام، هنگامى که ابراهیم بیمار شد، به فرزندش محمد وصیت کرد که آن اموال را به محضر حضرت صاحب الزمان برساند. او نیز این مأموریت را انجام داد و به جاى پدرش به نمایندگى امام دوازدهم منصوب گردید(44)/در رأس سلسله مراتب وکلاى امام، «محمد بن عثمان عَمرى» قرار داشت که وکلاى دیگر، به وسیله او با امام در ارتباط بودند. آنان نوعاً اموال و وجوه جمع آورى شده را به وى تحویل مىدادند و او به محضر امام مىرساند(45)
پیکها و نامه ها::::::علاوه بر شبکه ارتباطى وکالت، امام از طریق اعزام پیکها نیز با شیعیان و پیروان خود ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر مشکلات آنان را برطرف مىکرد. در این زمینه، به عنوان نمونه، مىتوان از فعالیتهاى «ابوالأدیان»، یکى از نزدیکترین یاران امام یاد کرد(46). او نامهها و پیامهاى امام را به پیروان آن حضرت مىرساند، و متقابلاً نامهها، و سؤالها، مشکلات، خمس و دیگر وجوه ارسالى شیعیان را دریافت نموده و در سامرّأ به محضرامام عسکرى مىرساند. آخرین مأموریت او را که در روزهاى آخر حیات امام عسکرى رخ داد، در بخش جریان شهادت آن حضرت توضیح خواهیم داد/گذشته از پیکها، امام از طریق مکاتبه نیز باشیعیان ارتباط برقرار مىساخت و از این رهگذر آنان را زیر چتر هدایت خویش قرار مىداد. نامهاى که امام به «ابن بابویه» نوشته - و در بخش تقویت و توجیه سیاسى عناصر مهم شیعه از آن یاد خواهیم کرد - نمونهاى از این نامهها است(47). از این گذشته، امام دو نامه به شیعیان قم و آبه (آوه) نوشته است که متن آنها در کتابهاى ما مضبوط است(48). نامههاى دیکرى نیز به مناسبتهاى دیگر از امام در دست است(49) بر اساس روایتى، امام عسکرى بامداد روز هشتم ربیع الأول سال 260 ه\'، اندکى پیش از رحلت، نامههاى فراوانى به مردم مدینه نوشت(50)
3 - فعالیتهاى سرّى سیاسى::::امام عسکرى - علیه السلام - بررغم تمامى محدودیتهاى و کنترلهایى که از طرف دستگاه خلافت به عمل مىآمد، یک سلسله فعالیتهاى سرّى سیاسى را رهبرى مىکرد که با گزینش شیوههاى بسیار ظریف پنهانگارى، از چشم بیدار و مراقب جاسوسان دربار، بدور مىماند. در این زمینه نمونههاى فراوانى به چشم مىخورد که ذیلاً دو مورد آن را از نظر خونندگان محترم مىگذرانیم:1 - «عثمان بن سعید عَمرى» که از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود(51)،زیر پوشش روغن فروشى فعالیت مىکرد. شیعیان و پیروان حضرت عسکرى - علیه السلام - اموال و وجوهى را که مىخواستند به امام تحویل دهند، به او مىرساندند و او آنها را در ظرفها و مشکهاى روغن قرار داده و به حضور امام مىرساند(52)/2 - «داود بن اسود»، خدمتگزار امام که مأمور هیزم کشى و گرم کردن حمام خانه حضرت عسکرى بود، مىگوید: این چوب را بگیر و نزد «عثمان بن سعید» ببر و به او بده. من چوب را گرفته روانه شدم. در راه به یک نفر سقّا برخوردم. قاطر او راه مرا بست. سقا از من خواست حیوان را کنار بزنم. من چوب را بلند کردم وبه قاطر زدم. چوب شکست و من وقتى محل شکستگى آن را نگاه کردم، چشمم به نامه هایى افتاد که در داخل چوب بوده است! بسرعت چوب را زیر بغل گرفته و برگشتم و سقا مرا به باد فحش و ناسزا گرفت///وقتى به در خانه امام رسیدم، «عیسى» خدمتگزار امام کنار در به استقبالم آمد و گفت: آقا و سرورت مىگوید: چرا قاطر را زدى و چوب را شکستى؟ گفتم: نمىدانستم داخل چوب چیست؟ امام فرمود: چرا کارى مىکنى که مجبور به عذر خواهى شوى؟ مبادا بعد از این چنین کارى کنى، اگر شنیدى کسى به ما ناسزا (هم) مىگوید، راه خود را بگیر و برو و با او مشاجره نکن. ما، در شهر بد و دیار بدى به سر مىبریم، تو فقط کار خود را بکن و بدان گزارش کارهایت به ما مىرسد(53)/این قضیه نشان مىدهد که امام، اسناد، نامهها و نوشته هایى را که سرّى بوده، در میان چوب، جاسازى کرده و براى «عثمان بن سعید» که شخص بسیار مورد اعتماد و رازدارى بوده، فرستاده بوده و این کار را به عهده مأمور حمام که کارش هیزم آوردن و چوب شکستن و امثال اینها بوده - و طبعاً سؤ ظن کسى را جلب نمىکرده واگذار کرده بوده است، ولى بر اثر بى احتیاطى او، نزدیک بوده این راز فاش شود!
4 - حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان::یکى دیگر از موضعگیریهاى امام عسکرى - علیه السلام - حمایت و پشتیبانى مالى از شیعیان، بویژه از یاران خاص و نزدیک آن حضرت، بود. با یک مطالعه در زندگانى آن حضرت، این مطلب به خوبى آشکار مىشود که گاهى برخى از یاران امام، از تنگناى مالى، در محضر امام شکوه مىکردند و حضرت، گرفتارى مالى آنان را برطرف مىساخت و گاه حتى پیش از آنکه اظهار کنند، امام مشکل آنان را برطرف مىکرد. این اقدام امام مانع از آن مىشد که آنان زیر فشار مالى، جذب دستگاه حکومت عباسى شوند. در این زمینه مىتوان براى نمونه چند مورد زیر را یاد کرد:1 - «ابو هاشم جعفرى»(54) مىگوید: از نظر مالى در مضیقه بودم. خواستم وضع خود را طى نامهاى به امامعسکرى - علیه السلام - بنویسم، ولى خجالت کشیدم و صرفنظر کردم. وقتى که وارد منزل شدم، امام صد دینار براى من فرستاد و طى نامهاى نوشت: هر وقت احتیاج داشتى، خجالت نکش، و پروا مکن، و از ما بخواه که بخواست خغا به مقصود خود مىرسى(55)/2 - «على بن زید علوى» مىگوید: امام عسکرى - علیه السلام - مبلغى پول به من داد و فرمود: با این پول کنیزى بخر، زیرا کنیز تو مرده است. وقتى که به منزل برگشتم، دیدم کنیز مرده است!(56)3 - «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: نیاز مالى خود را به اطلاع امام رساندم، امام کیسهاى حاوى پانصد دینار به من داد و فرمود: ابو هاشم! این را بگیر و اگر کم است عذر ما را بپذیر!(57)4 - «ابو طاهر بن بلال» یک سال به حج مشرف شد و در مراسم حج مشاهده کرد که «على بن جعفر»(58) مبالغ هنگفتى انفاق کرد. وقتى که از حج بازگشت، جریان را به امام گزارش کرد. امام در پاسخ نوشت: «قبلاً دستور داده بودیم صد هزار دینار به وى بدهند، سپس مجدداً بالغ بر همین مبلغ براى او حواله کردیم ولى او براى رعایت حال ما نپذیرفت». بعد از این جریان «على بن جعفر» به حضور امام شرفیاب شد، به دستور حضرت سى هزار دینار به وى پرداخت گردید.(59)این روایت نشان مىدهد که «على بن جعفر» مبالغ درشتى در حجاز توزیع مىکرده است، و اگر چه مورد مصرف آنها در روایت معین نشده ولى حجم بزرگ پولها نشان مىدهد که این، یک برنامه وسیع و طراحى شده بوده و طبعاً شیعیان نیازمند وشخصیتهاى بزرگ و مبارز شیعه از آن برخوردار مىشدهاند و این برنامه با آگاهى و هدایت و حمایت مالى امام اجرا مىشده است/البته پرداخبت چنین مبلغهایى با توجه به محدودیت امام، نباید موجب تردید یا انکار گردد زیرا بررغم آنکه فعالیتهاى اجتماعى و سیاسى امام بشدّت تحت کنترل حکومت عباسى بود، رقمهاى قابل توجهى از شیعیان مناطق مختلف، توسط نمایندگان امام به آن حضرت مىرسید. مثلاً تاریخ مىگوید: شخصى از «جرجان» به محضر امام رسید و اموالى را که شیعیان آن منطقه فرستاده بودند به پیشکار امام به نام«مبارک» تسلیم کرد(60)، یا شخصى که از جبل (قسمتهاى کوهستانى ایران تا قزوین و همدان) با راهنمایى یک نفر علوى به حضور امام رسیده بود، چهار هزار دینار به امام تقدیم کرد(61)، یا چنانکه قبلاً گفتیم، نماینده امام در قم (احمد بن اسحق) صد و شصت کیسه طلا نقره که از شیعیان آن شهر تحویل گرفته بود، به امام تسلیم کرد(62). غیر از اینها اموال و وجوه قابل توجهى نیز توسط نمایندگان امام عسکرى - علیه السلام - جمع آورى شده بود که تحویل آنها تا زمان شهادت حضرت به تأخیر افتاد و طبعاً به پیشگاه حضرت ولى عصر تقدیم شد که مىتوان به عنوان نمونه از اموال فراوانى یاد کرد که در اختیار «ابراهیم بن مهزیار» بوده و پس از مرگ او پسرش «محمد» به نماینده امام عصر تحویل داد(63)/همچنین مىتوان از هفتصد دینارى که نزد یکى از اهالى جبل بوده(64)، و نیز از پانصد دینارى که در اختیار یکى دیگر از شیعیان بنام «عمران همدان» بوده(65)، نام برد/
5 - تقویت و توجیه سیاسى رجال و عناصر مهمّ شیعه::::از جالبترین فعالیتهاى سیاسى امام عسکرى - علیه السلام - تقویت و توجیه سیاسى رجال مهم شیعه در برابر فشارها و سختیهاى مبارزات سیاسى، در جهت حمایت از آرمانهاى بلند تشیع بود. از آنجا که شخصیتهاى بزرگ شیعه در فشار بیشترى بودند، امام به تناسب مورد، هر یک از آنان را به نحوى دلگرم و راهنمایى مىکرد و روحیه آنان را بالا مىبرد تا میزان تحمل و صبر و آگاهى آنان در برابر فشارها، تنگناها و فقر و تنگدستیها فزونى یابد و بتوانند مسئولیت بزرگ اجتماعى و سیاسى و وظایف دینى خود را بخوبى انجام دهند. «محمد بن حسن بن میمون» مىگوید: نامهاى به امام عسکرى - علیه السلام - نوشتم و از فقر و تنگدستى شکوه کردم، ولى بعداً پیش خود گفتم: مگر امام صادق - علیه السلام - نفرموده که: فقرا با ما بهتر از توانگرى با دیگران است، و کشته شدن با ما بهتر از زنده ماندن با دشمنان ما است.
امام در پاسخ نوشت: : هرگاه گناهان دوستان ما زیاد شود، خداوند آنها را به فقر گرفتار مىکند و گاهى از بسیارى از گناهان آنان در مىگذرد. همچنان که پیش خود گفتهاى، فقر با ما بهتر از توانگرى با دیگران است. ما براى کسانى که به ما پناهنده شوند، پناهگاهیم، و براى کسانى که از ما هدایت بجویند، نوریم. ما نگهدار کسانى هستیم که (براى نجات از گمراهى) به ما متوسل مىشوند. هر کس ما را دوست بدارد، در رتبه بلند (تقرّب به خدا) با ماست، و کسى که پیرو راه ما نباشد، به سوى آتش خواهد رفت (66). نمونه دیگر در این زمینه نامهاى که امام عسکرى - علیه السلام - به «على بن حسین بن بابویه قمى»، یکى از فقهاى بزرگ شیعه، نوشته است. امام در این نامه پس از ذکر یک سلسله توصیهها و رهنمودهاى لازم، چنین یاد آورى مىکند: صبر کن و منتظر فرج باش که پیامبر فرموده است: برترین اعمال امت من انتظار فرج است. شیعیان ما پیوسته در غم و اندوه خواهند بود تا فرزندم (امام دوازدهم) ظاهر شود؛ همان کسى که پیامبر بشارت داده که زمین را از قسط و عدل پر خواهد ساخت، همچنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. اى بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه من! صبر کن و شیعیان مرا به صبر فرمان بده! زمین از آن خداست و هر کسى از بندگانش را که بخواهد، وارث (حاکم) آن قرار مىدهد. فرجام نیکو، تنها از آنِ پرهیزگاران است. سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیان باد! (67)
6 - استفاده گسترده از آگاهى غیبى :::مىدانیم که امامان، در پرتو ارتباط با پروردگار جهان، از آگاهى غیبى برخوردار بودند و در مواردى که اساس حقانیت اسلام یا مصالح عالى امت اسلامى (همچون مشروعیت امامت آنان) در معرض خطر قرار مىگرفت، از این آگاهى به صورت «ابزار» هدایت استفاده مىکردند. پیشگوییها و گزارشهاى غیبى امامان، بخش مهمى از زندگینامه آنان را تشکیل مىدهد، اما با یک مطالعه در زندگى امام عسکرى چنین به نظر مىرسد که: آن حضرت بیش از امامان دیگر آگاهى غیبى خود را آشکار مىساخته است. بر اساس تحقیق یکى از دانشمندان معاصر، از کرامات و گزارشهاى غیبى و اقدامات خارق العاده امام عسکرى - علیه السلام -، «قطب راوندى» در کتاب «خرائج» جمعاً چهل مورد، «سید بحرانى» در «مدینة المعاجز» صد و سى و چهار مورد، «شیخ حر عاملى» در «اثبات الهداة» صد و سى و شش مورد، و «علامه مجلسى» در «بحار الأنوار» هشتاد و یک مورد را ثبت کردهاند (68) و این، بخوبى روشنگر فزونى بروز کرامات و گزارشهاى غیبى از ناحیه آن حضرت مىباشد. به نظر مىرسد علت این امر شرائط نامساعد و جوّ پر اختناقى بود که امام یازدهم و پدرش امام هادى در آن زندگى مىکردند؛ زیرا از وقتى که امام هادى از سر اجبار به سامّرأ منتقل گردید - به شرحى که در سیره آن حضرت گفتیم - بشدّت تحت مراقبت و کنترل بود، ازینرو امکان معرفى فرزندش «حسن» به عموم شیعیان به عنوان امام بعدى وجود نداشت و اصولاً این کار، حیات او را از ناحیه حکومت وقت در معرض خطر جدى قرار مىداد. به همین جهت کار معرفى امام عسکرى - علیه السلام - به شیعیان و گواه گرفتن آنان در این باب، در ماههاى پایانى عمر امام هادى - علیه السلام - صورت گرفت، (69) به طورى که هنگام رحلت آن حضرت هنوز بسیارى از شیعیان ازامامت حضرت «حسن عسکرى» آگاهى نداشتند (70). گویا عامل دیگرى نیز در این زمینه بى تأثیر نبوده و آن اعتقاد گروهى از شیعیان به امامت «محمد بن على»، برادر حضرت عسکرى، در زمان حیات امام هادى بوده است. این گروه بر اساس همین پندار او را در محضر امام هادى احترام مىکردند، ولى حضرت با این پندار مبارزه مىکرد و آنان را به امامت فرزندش حسن راهنمایى مىنمود. پس از شهادت حضرت هادى گروهى از خیانتکاران و نادانان، همچون «ابن ماهویه»، این پندار را دستاویز قرار داده و به اغواى مردم و منحرف ساختن افکار از امامت حضرت عسکرى پرداختند. این عوامل دست به دست هم داده و موجب شک و تردید گروهى از شیعیان در امامت آن حضرت در آغاز کار گردیده بود، چنانکه برخى از آنان در صدد آزمایش امام بر مىآمدند (71) و برخى دیگر در این زمینه با امام مکاتبه مىکردند (72). این تزلزلها و تردیدها به حدّى بود که امام در پاسخ گروهى از شیعیان در این زمینه با آزردگى و رنجش فراوانى نوشت: «هیچ یک از پدرانم، مانند من، گرفتار شک و تزلزل شیعیان در امر امامت نشدهاند...»(73)امام عسکرى براى زدودن زنگار این شکها و تردیدها، و نیز گاه براى حفظ یاران خود از خطر، و یا دلگرمى آنان، و یا هدایت گمراهان، ناگزیر مىشد پردههاى حجاب را کنار زده، از آن سوى جهان ظاهر، خبر دهد، و این، از مؤثرترین شیوههاى جلب مخالفان و تقویت ایمان شیعیان بود. «ابوهاشم جعفرى» که قبلاً گفتیم یکى از نزدیکترین یاران امام بود، مىگوید: هر وقت به حضور امام عسکرى - علیه السلام - مىرسیدم، برهان و نشانه تازهاى بر امامت او مشاهده مىکردم (74). اینک که انگیزههاى امام در این زمینه روشن گردید، چند نمونه از پیشگوییهاى غیبى امام عسکرى - علیه السلام - را از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم: 1 - «محمد بن على سمرى» که یکى از نزدیکترین و صمیمىترین یاران امام بود، مىگوید: حضرت عسکرى - علیه السلام - طى نامهاى به من نوشت: «فتنهاى براى شما پیش خواهد آمد، آماده باشید». بعد از سه روز در میان افراد بنى هاشم اختلافى روى داد. به امام نوشتم: آیا این همان فتنه است؟ حضرت پاسخ داد: «این، آن نیست! مواظب باشید!». چند روز بعد «معتز» کشته شد!(75)2 - امام حدود بیست روز پیش از قتل «معتزّ» به «اسحاق بن جعفر زبیرى» نوشت: در خانه خود بمان، حادثه مهمى اتفاق خواهد افتاد! وى مىگوید: پس از آنکه «بریحه» کشته شد، به محضر امام نوشتم: حادثهاى که گفته بودید، رخ داد، اینک چه کار کنم؟ امام پاسخ داد: حادثهاى که گفتم، حادثه دیگرى است! طولى نکشید «معتز» کشته شد! (76)3 - «محمد بن حمزه سروى» مىگوید: توسط «ابو هاشم جعفرى» که از نزدیکترین یاران حضرت عسکرى - علیه السلام - بود، نامهاى به آن حضرت نوشتم و در خواست کردم دعائى در حق من بکند تا توانگر شوم. امام به خط خود جواب داد: مژده باد بر تو! خداوند به این زودى تو را بى نیاز گردانید. پسر عموى تو «یحیى بن حمزه» درگذشت و وارثى ندارد، دارایى او که صد هزار درهم است بزودى به دست تو خواهد رسید. (77)4 - «ابو هاشم جعفرى» مىگوید: زندانى بودم. از فشار زندان و سنگینى غل و زنجیر به حضرت شکایت کردم. امام در پاسخ نوشت: امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند. طولى نکشید از زندان خلاص شدم و نماز را در منزل خواندم! (78)5 - «احمد بن محمد» مىگوید: موقعى که «مهتدى»، خلیفه عباسى، شروع به کشتار «موالى» کرد، طى نامهاى به حضرت عسکرى - علیه السلام - نوشتم: شکر خدا که خلیفه گرفتارى پیدا کرده و فرصت مزاحمت به شما را ندارد، شنیدهام شما را تهدید مىکرده و مىگفته: «باید اینها را از روى زمین بردارم». امام در پاسخ با خط خود نوشت: عمر او کوتاهتر از آن خواهد بود که این تهدیها را عملى کند. از امروز بشمار، در روز ششم با خوارى و خفت کشته خواهد شد. شش روز بعد، همان گونه که امام پیشگویى کرده بود، مهتدى به قتل رسید. (79)6 - «جعفر بن محمد قلانسى» مىگوید: برادرم محمد که همسرش آبستن بود، نامهاى به حضرت عسکرى - علیه السلام - نوشت و خواهش کرد که حضرت دعا کند زایمان همسرش بى خطر، و نوزاد او پسر باشد. امام در پاسخ نوشت: خداوند فرزند پسر به تو عنایت مىکند، و «محمد» و «عبد الرحمن» دو اسم خوبى هستند. آن زن پسر آنهم دو قلو زایید، یکى را محمد و دیگرى را عبدالرحمن نانم نهادند (80). 7 - «محمد بن عیاش» مىگوید: چند نفر بودیم که در مورد کرامات امام عسکرى - علیه السلام - با هم گفتگو مىکردیم. فردى ناصبى (دشمن اهل بیت) گفت: من نوشتهاى بدون مرکّب براى او مىنویسم، اگر آن را پاسخ داد، مىپذیرم که او بر حق است. ما مسائل خود را نوشتیم. ناصبى نیز بدون مرکّب روى برگهاى مطلب خود را نوشت و آن را با نامهها به خدمت امام فرستادیم. حضرت پاسخ سؤالهاى ما را مرقوم فرمود و روى برگه مربوط به ناصبى، اسم او و اسم پدرش را نوشت!. ناصبى چون آن را دید از هوش رفت، و چون به هوش آمد، حقانیت حضرت را تصدیق کرد و در زمره شیعیان قرار گرفت. (81)8 - «اسماعیل بن محمد» مىگوید: بر درِ خانه امام عسکرى - علیه السلام - نشستم. وقتى امام بیرون آمد، جلو رفتم و از فقر و نیازمندى خویش شکوه کردم و سوگند خوردم که حتى یک درهم ندارم! اما فرمود: سوگند یاد مىکنى، درصورتى که دویست دینار در خاک پنهان کردهاى؟! آنگاه افزود: این را براى آن نگفتم که به تو عطائى نکنم، و آنگاه رو به غلام خود کرد و فرمود: آنچه همراه دارى به او بده. غلام صد دینار به من داد. خداى متعال را سپاس گفتم و باز گشتم. حضرت فرمود: مىترسم آن دویست دینار را، در وقتى که بسیار نیازمند آن هستى، از دست بدهى. من سراغ دینارها رفتم و آنها را در جاى خود یافتم. جایشان را عوض کردم و طورى پنهان ساختم که هیچ کس مطلع نشود. از این قضیه مدتى گذشت. به دینارها نیازمند شدم. سراغ آنها رفتم چیزى نیافتم و این امر بر من بسیار گران آمد. بعداً فهمیدم پسرم جاى آنها را یافته و دینارها را برداشته و برده است! در نتیجه چیزى از آنها به دست من نرسید و همان طور شد که امام فرموده بود! (82) 9 - شخصى بنام «حلبى» مىگوید: در سامرّأ گرد آمده بودیم و منتظر خروج ابو محمد (امام عسکرى - علیه السلام -) از خانه بودیم تا او را از نزدیک ببینیم. در این هنگام نامهاى از حضرت دریافت کردیم که در آن نوشته بود: «هشدار که هیچ کس بر من سلام نکند و کسى با دست، به سوى من اشاره نکند، در غیر این صورت جانتان به خطر خواهد افتاد!» در کنار من جوانى ایستاده بود، به او گفتم: از کجایى؟ گفت: از مدینه. گفتم: اینجا چه مىکنى؟ گفت: درباره امامت «ابو محمد» - علیه السلام - اختلافى پیش آمده است، آمدهام تا او را ببینم و سخنى از او بشنوم یا نشانهاى ببینم تا دلم آرام گیرد، من از نوادگان «ابوذر غِفارى» (83) هستم. در این هنگام امام حسن - علیه السلام - همراه خادمش بیرون آمد. وقتى که روبروى ما رسید، به جوانى که در کنار من بود، نگریست و فرمود: آیا تو غِفارى هستى؟ جوان پاسخ داد: آرى. امام فرمود: مادرت «حمدویه» چه مىکند؟ چوان پاسخ داد: خوب است. امام پس از این سخنان کوتاه از کنار ما گذشت. رو به جوان کردم و گفتم: آیا او را قبلاً دیده بودى؟ پاسخ داد: خیر. گفتم: آیا همین تو را کافى است؟ گفت: کمتر از این نیز کافى بود!(84)10 - جعفر بن محمد مىگوید: امام عسکرى - علیه السلام - در راه حرکت مىکرد و ما در رکاب او بودیم. من آرزو داشتم که داراى فرزندى شوم، در دلم گفتم: اى ابا محمد (عسکرى) آیا من صاحب فرزندى خواهم شد؟ در این هنگام امام نگاهى به من کرد و با سر اشاره کرد که: آرى. در دلم گفتم: پسر خواهد شد؟ حضرت با سر اشاره کرد که: نه! چندى بعد خدا فرزند دخترى به ما داد! (85)11 - على بن محمد بن زیاد مىگوید: نامهاى از طرف حضرت به من رسید که: خطرى تو را تهدید مىکند، از خانه خارج نشو. در آن روزها یک گرفتارى براى من پیش آمد که از آن وحشت کردم، نامهاى به امام نوشتم و پرسیدم که: این همان خطر است؟ امام در پاسخ نوشت: خطرى که گفتیم از این بدتر خواهد بود. طولى نکشید بخاطر «جعفر بن محمود» تحت تعقیب قرار گرفتم، و از طرف حکومت براى دستگیر کننده من صد هزار درهم جایزه اعلام گردید! (86)
7 - آماده سازى شیعیان براى دوران غیبت ::::از آنجا که غائب شدن امام و رهبر هر جمعیتى، یک حادثه غیر طبیعى و نامأنوس است و باور کردن آن و نیز تحمل مشکلات ناشى از آن براى نوع مردم دشوار مىباشد، پیامبر اسلام و امامان پیشین بتدریج مردم را با این موضوع آشنا ساخته و افکار را براى پذیرش آن آماده مىکردند. این تلاش در عصر امام هادى - علیه السلام - و امام عسکرى - علیه السلام - که زمان غیبت نزدیک مىشد، به صورت محسوسترى به چشم مىخورد. چنانکه در زندگانى امام هادى دیدیم، آن حضرت اقدامات خود را نوعاً توسط نمایندگان انجام مىداد و کمتر شخصاً با افراد تماس مىگرفت. این معنا در زمان اما عسکرى - علیه السلام - جلوه بیشترى یافت ؛ زیرا امام از یک طرف، با وجود تأکید بر تولد حضرت مهدى - علیه السلام - او را تنها به شیعیان خاصّ و بسیار نزدیک نشان مىداد و از طرف دیگر تماس مستقیم شیعیان با خود آن حضرت روز برزو محدودتر و کمتر مىشد، به طورى که حتى در خود شهر سامرّأ به مراجعات و مسائل شیعیان از طریق نامه یا توسط نمایندگان خویش پاسخ مىداد و بدین ترتیب آنان را براى تحمل اوضاع و شرائط و تکالیف عصر غیبت و ارتباط غیر مستقیم با امام آمده مىساخت، و چنانکه خواهیم دید این همان روشى است که بعداً امام دوازدهم در زمان غیبت صغرى در پیش گرفت و شیعیان را بتدریج براى دوران غیبت کبرى آماده ساخت. اشاره کردیم که گاهى برخى از شیعیان خاص، موفق به دیدار حضرت مهدى - علیه السلام - مىشدند، اینک در اینجا به عنوان نمونه یک مورد از این دیدارها را مىآوریم:
پیشگویى غیبت مهدى (عج) ::::«احمد بن اسحاق»، یکى از یاران خاص و گرانقدر امام عسکرى - علیه السلام -، مىگوید: به حضور امام عسکرى - علیه السلام - رسیدم مىخواستم درباره امام بعد از او بپرسم، حضرت پیش از سؤال من فرمود: اى «احمد بن اسحاق»! خداوند از زمانى که آدم را آفریده تا روز رستاخیز، هرگز زمین را از «حجت» خالى نگذاشته و نمىگذارد. خداوند از برکت وجود «حجت» خود در زمین، بلا را از مردم جهان دفع مىکند و باران مىفرستد و برکات نهفته در دل زمین را آشکار مىسازد. عرض کردم: پیشوا و امام بعد از شما کیست؟ حضرت بسرعت برخاست و به اطاق دیگر رفت و طولى نکشید که برگشت، در حالى که پسر بچهاى را که حدود سه سال داشت و رخسارش همچون ماه شب چهارده مىدرخشید به دوش گرفته بود. فرمود: «احمد بن اسحاق»! اگر پیش خدا و امامان محترم نبودى، این پسرم را به تو نشان نمىدادم، او همنام و هم کنیه رسول خداست، زمین را پر از عدل و داد مىکند چنانکه از ظلم و جور پر شده باشد. او در میان این امت (از نظر طول غیبت) همچون «خضر» و «ذوالقرنین» است، او غیبتى خواهد داشت که (در اثر طولانى بودن آن) بسیارى به شک خواهند افتاد و تنها کسانى که خداوند آنان را در اعتقاد به امامت او ثابت نگه داشته و توفیق دعا جهت تعجیل قیام و ظهور او مىبخشد، از گمراهى نجات مىیابند... (87).
جلوه درخشان حقیقت :::با تمام دشمنیها و کینه توزیهایى که درباریان عباسى نسبت به امام عسکرى - علیه السلام - داشتند، عظمت معنوى و فروغ کمالات او گاه آنان را چنان تحت تأثیر قرار مىداد که ناگزیر در برابر آن حضرت سر تعظیم فرود مىآوردند و زبان به مدح و ستایش آن بزرگوار مىگشودند. «عبید الله بن خاقان» از درباریان و رجال مهمّ حکومت عباسى بود و پسرش «احمد» متصدى اراضى «قم» و مأمور اخذ مالیات این شهر و از ناصبیان (دشمنان امامان) شمرده مىشد. حسن بن محمد اشعرى و محمد بن یحیى و دیگران آوردهاند که روزى در مجلس او سخن از علویان و عقایدشان به میان آمد. «احمد» گفت: من در «سامرّأ» کسى از علویان را از نظر روش و وقار و عفت و نجابت و فضیلت و عظمت در میان خانواده خویش و تمامى بنى هاشم مانند حسن بن على بن محمد (امام عسکرى) ندیدم. خاندانش او را بر بزرگسالان و سران خود مقدم مىداشتند. در نزد سران سپاه و وزیران و عموم مردم نیز همین وضع را داشت. به یاد دارم روزى نزد پدرم بودم، دربانان خبر آوردند: ابو محمد، ابن الرضا (88) (امام حسن عسکرى - علیه السلام -) مىخواهد وارد شود، پدرم با صداى بلند گفت: بگذارید وارد شود. من از اینکه در بانان نزد پدرم از او با کنیه و با احترام یاد کردند، شگفت زده شدم، زیرا نزد پدرم جز خلیفه یا ولیعهد یا کسى را که خلیفه دستور داده بود او را به کنیه (89) یاد کنند، این گونه یاد نمىکردند. آنگاه مردى گندم گون، خوش قامت، خوشرو، نیکو اندام، جوان و داراى هیبت و جلالت وارد شد. چون چشم پدرم به او افتاد، از جا برخاست و چند گام به استقبال او رفت. به یاد نداشتم پدرم نسبت به کسى از بنى هاشم یا فرماندهان سپاه چنین احترامى ابراز کرده باشد. پدرم دست در گردن او انداخت و صورت و سینه او را بوسید و دست او را گرفت و بر جاى نماز خود که در آنجا نشسته بود، نشانید، و خود، رو بروى او نشست و با او به صحبت پرداخت، و در ضمن صحبت، به او «فدایت شوم» مىگفت. من از آنچه مىدیدم در شگفت بودم. ناگاه دربانى آمد و گفت «موفق» عباسى (برادر خلیفه) آمده است و مىخواهد وارد شود. معمول این بود که هرگاه «موفق» مىآمد، پیش از او دربانانان و نیز فرماندهان ویژه سپاه او مىآمدند و در فاصله در ورودى قصر تا مجلس پدرم در دو صف مىایستادند و به همى حال مىماندند و «موفق» از میان آنها عبود مىکرد. بارى، پدرم پیوسته متوجه «ابو محمد» (امام عسکرى - علیه السلام) بود و با او گفتگو مىکرد تا آنگاه که چشمش به غلامان مخصوص «موفق» افتاد، در این موقع به او گفت: فدایت شوم اگر مایلید، تشریف ببرید، و به دربانان خود دستور داد او را از پشت صف ببرند تا «موفق» او را نبیند. ابومحمد برخاست و پدرم نیز برخاست و دست در گردن او انداخت و با او خداحافظى کرد و او بیرون رفت. من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وه! این چه کسى بود که او را در حضور پدرم به کنیه یاد کردید و پدرم نیز با او چنین رفتار کرد؟!. گفتند: او یکى از علویان است که به او «حسن بن على - علیهما السلام -» مىگویند و به «ابن الرضا» معروف است. تعجب من بیشتر شد و آن روز همهاش در فکر او و رفتار پدرم با او بودم تا شب شد. عادت پدرم این بود که پس از نماز عشأ مىنشست و گزارشها و امورى را که لازم بود به اطلاع خلیفه برساند، بررسى مىکرد. وقتى نماز خواند و نشست، من آمدم و نزد او نشستم. کسى پیش او نبود. پرسید: احمد! کارى دارى؟ گفتم: آرى پدر، اگر اجازه مىدهى بگویم. گفت: اجازه دارى. گفتم، پدر! این مرد که صبح او را دیدم چه کسى بود که نسبت به او چنین تواضع و احترام نمودى و در سخنانت، به او «فدایت شوم» مىگفتى و خود و پدر و مادرت را فداى او مىساختى؟! گفت: پسرم! او امام «رافضیان» (90)، «حسن بن على» معروف به «ابن الرضا» است. آنگاه اندکى سکوت کرد. من نیز ساکت ماندم. سپس گفت: پسرم! اگر خلافت از دست خلفاى بنى عباس بیرون رود، کسى از بنى هاشم جز او سزاوار آن نیست، و این به خاطر فضیلت و عفت و زهد و عبادت و اخلاق نیکو و شایستگى اوست، پدر او نیز مردى بزرگوار و با فضیلت بود. با این سخنان اندیشه و نگرانى ام بیشتر و خشمم نسبت به پدر فزونتر شد. دیگر هم و غمى جز این نداشتم که درباره ابن الرّضا پرس و جو کنم و پیرامون اوکاوش و بررسى نمایم. از هیچ یک از بنى هاشم و سران سپاه و نویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد درباره او سؤال نکردم مگر آنکه او را در نظر آنان در نهایت بزرگى و ارجمندى و والایى یافتم، همه از او به نیکى یاد مىکردند و او را بر تمامى خاندان و بزرگان خویش مقدم مىشمردند. (بدین گونه) مقام او در نظرم بالا رفت، زیرا هیچ دوست و دشمنى را ندیدم مگر آنکه در مورد او به نیکى سخن مىگفت و او را مىستود...(91).
شهادت امام، و توطئههاى بى ثمر :::معتمد عباسى که همواره از محبوبیت و نفوذ معنوى امام در جامعه نگران بود، چون دید توجه مردم به امام روز بروز بیشتر مىشود و زندان و اختناق و مراقبت تأثیر معکوس دارد، سرانجام به همان شیوه مزورانه دیرینه متوسل شد و امام را پنهانى مسموم ساخت. دانشمند نامدار جهان تشیع، «طبرسى»، مىنویسد: بسیارى از دانشمندان ما گفتهاند: امام عسکرى - علیه السلام - بر اثر مسومیت به شهادت رسید، چنانکه پدرش و جدش و همه امامان، با شهادت از دنیا رفتهاند. (92) «کفعمى»، دانشمند معروف شیعه، مىگوید: او را «معتمد» مسموم ساخت (93) و «محمدبن جریر بن رستم»، از دانشمندان شیعى در قرن چهارم، معتقد است که: امام عسکرى - علیه السلام - در اثر مسمومیت به درجه شهادت رسید. (94)یکى از نشانههاى شهادت امام توسط دربار عباسى، تحرّکها و تلاشهاى فوق العادهاى بود که معتمد عباسى در روزهاى مسمومیت و شهادت امام، براى عادى جلوه دادن مرگ آن حضرت از خود نشان داد. «ابن صبّاغ مالکى»، یکى از دانشمندان اهل سنت، از قول «عبید الله بن خاقان»، یکى از درباریان عباسى (که از احترام او نسبت به امام یاد کردیم) مىنویسد: «... هنگام در گذشت ابو محمد حسن بن على عسکرى - علیه السلام - معتمد، خلیفه عباسى حال مخصوصى پیدا کرد که ما از آن شگفت زده شدیم و فکر نمىکردیم چنین حالى در او (که خلیفه وقت بود و قدرت را در دست داشت) دیده شود. وقتى «ابو محمد» (امام عسکرى) رنجور شد، پنج نفر از اطرافیان خاص خلیفه که همه از فقیهان دربارى بودند، به خانه او گسیل شدند. معتمد به آنان دستور داد در خانه ابو محمد بمانند و هرچه روى مىدهد به او گزارش کنند، نیز عدهاى را به عنوان پرستار فرستاد تا ملازم او باشند، و همچنین به «قاضى بن بختیار» فرمان داد ده نفر از معتمدین را انتخاب کند و به خانه ابو محمد بفرستد و آنان هر صبح و شام نزد او بروند و حال او را زیر نظر بگیرند. دو یا سه روز بعد به خلیفه خبر دادند حال ابو محمد سختتر شده و بعید است بهتر شود. خلیفه دستور داد شب و روز ملازم خانه او باشند و آنان پیوسته ملازم خانه آن بزرگوار بودند تا پس از چند روزى رحلت فرمود. وقتى خبر درگذشت آن حضرت پخش شد، سامرّأ به حرکت در آمد و سراپا فریاد و ناله گردید و بازارها تعطیل و مغازهها بسته شد. بنى هاشم، دیوانیان، امراى لشکر، قاضیان شهر، شعرا، شهود و گواهان و سایر مردم براى شرکت در مراسم تشییع حرکت کردند، سامرّأ در آن روز یاد آور صحنه قیامت بود! وقتى جنازه آماده دفن شد، خلیفه برادر خود، «عیسى بن متوکل»، را فرستاد تا بر جنازه آن حضرت نماز بگزارد. هنگامى که جنازه را براى نماز روى زمین گذاشتند، عیسى نزدیک رفت و صورت آن حضرت را باز کرد. و به علویان و عباسیان و قاضیان و نویسندگان و شهود نشان داد و گفت: این «ابو محمد عسکرى» است که به مرگ طبیعى درگذشته است و فلان و فلان از خدمتگزاران خلیفه نیز شاهد بودهاند!! بعد روى جنازه را پوشاند و بر او نماز خواند، و فرمان داد براى دفن ببرند...»(95) البته این نماز جنبه تشریفاتى داشت و طرحى بود که رژیم حاکم براى لوث کردن ماجراى شهادت امام ریخته بود و چنانکه در میان دانشمندان شیعه مشهور است، حضرت مهدى - عج - به طور خصوصى بر جنازه پدر بزرگوارش، امام عسکرى - علیه السلام - نماز گزارد (96).
تلاش مذبوحانه جعفر کذّاب ::::«ابوالأدیان» مىگوید: من از خدمتگزاران امام عسکرى - علیه السلام - بودم و نامهها آن حضرت را به شهرها مىبردم. در مرضى که امام با آن از دنیا رفت، به خدمتش رسیدم. حضرت نامههایى نوشت و فرمود: اینها را به «مدائن» مىبرى، پانزده روز در سامرّأ نخواهى بود، روز پانزدهم که داخل شهر شدى، خواهى دید که از خانه من ناله و شیون بلند است و جسد مرا در محل غسل گذاشتهاند. گفتم: سرور من! اگر چنین شود، امام بعد از شما کیست؟ فرمود هر کس به جنازه من نماز گزارد، قائم بعد از من او است. گفتم: نشانه دیگرى بفرمایید. فرمود: هر کس از آنچه در میان همیان (کمر بند) است خبر دهد، او امام بعد از من است. هیبت و عظمت امام مانع شد که بپرسم: مقصود از آنچه در همیان است چیست؟ من نامههاى آن حضرت را به «مدائن» بردم و جواب آنها را گرفته و روز پانزدهم وارد سامرّأ شدم، دیدم همان طور که امام فرموده بود، از خانه امام صداى ناله بلند است. نیز دیدم برادرش «جعفر» (کذّاب) در کنار خانه آن حضرت نشسته و گروهى از شیعیان، اطراف او را گرفته به وى تسلیت، و به امامتش تبریک مىگویند (!!) من از این جریان یکّه خوردم و با خود گفتم: اگر جعفر امام باشد، پس وضع امامت عوض شده است، زیرا من با چشم خود دیده بودم که جعفر شراب مىخورد و قمار بازى مىکرد و اهل تار و طنبور بود. من هم جلو رفته و رحلت برادرش را تسلیت و امامتش را تبریک گفتم، ولى از من چیزى نپرسید! در این هنگام «عقید»، خادم خانه امام، بیرون آمد و به جعفر گفت: جنازه برادرت را کفن کردند، بیایید نماز بخوانید. جعفر وارد خانه شد. شیعیان در اطراف او بودند. «سمّان» (97) و «حسن بن على» معروف به «سلمه» پیشاپیش آنها قرار داشتند. وقتى که به حیاط خانه وارد شدیم، جنازه «امام عسکرى - علیه السلام -» را کفن کرده و در تابوت گذاشته بودند. جعفر پیش رفت تا بر جنازه امام نماز گزارد. وقتى که خواست تکبیر نماز را بگوید، ناگاه کودکى گندمگون و سیاه موى که دندانهاى پیشینش قدرى با هم فاصله داشت، بیرون آمد و لباس جعفر را گرفت و او را کنار کشید و گفت: عمو! کنار برو، من باید بر پدرم نماز بخوانم. جعفر، در حالى که قیافهاش دگرگون شده بود، کنار رفت. آن کودک بر جنازه امام نماز خواند و حضرت را در خانه خود در کنار قبر پدرش امام هادى دفن کردند. بعد همان کودک رو به من کرد و گفت: اى مرد بصرى! جواب نامه را که همراه تو است بده! جواب نامهها را به وى دادم و با خود گفتم: این دو نشانه (:نماز بر جنازه، و خواستن جواب نامهها)، حالا فقط همیان مانده. آنگاه پیش جعفر آمدم و دیدم سر و صدایش بلند است. «حاجز وشأ» که حاضر بود به جعفر گفت: آن کودک کى بود؟!! او مىخواست با این سؤال جعفر را (که بیخود ادعاى امامت مىکرد) محکوم کند. جعفر گفت: والله تا به حال او را ندیدهام و نمىشناسم! در آنجا نشسته بودیم که گروهى از اهل «قم» آمدند و از امام حسن عسکرى - علیه السلام - پرسیدند، و چون دانستند که امام رحلت فرموده است، گفتند: جانشین امام کیست؟ حاضران جعفر را نشان دادند. آنها به جعفر سلام کرده تسلیت و تهنیت گفتند و اظهار داشتند: نامهها و پولهایى آوردهایم، بفرمایید: نامهها را چه کسانى نوشتهاند و پولها چقدر است؟ جعفر از این سؤال بر آشفت و برخاست و در حالیکه گرد جامههاى خود را پاک مىکرد، گفت: اینها از ما انتظار دارند علم غیب بدانیم!! در این میان خادمى از خانه بیرون آمد و گفت: نامهها از فلان کس و فلان کس است و در همیان هزار دینار است که ده تا از آنها را آب طلا دادهاند. نمایندگام مردم قم نامهها و همیان را تحویل داده و به خادم گفتند: هر کس تو را براى گرفتن همیان فرستاده، او امام است...(98)
تلاشهاى بى ثمر::::«معتمد» عباسى که با شهادت امام عسکرى - علیه السلام - به خیال خام خویش، به مقصد و مرادخود رسیده بود، تصور مىکرد دیگر خطرى سر راه حکومت خودکامه وى وجود ندارد، ولى براى اطمینان خاطر خود دست به اعمال دیگرى زد که نشانه جاهطلبى و عمق نگرانى او از ناحیه فرزند امام بود. او به عدهاى مأموریت داد که وارد منزل امام شوند و اثاثیه حضرت را کاملاً بازرسى کرده آنها را مهر و موم نمایند. از طرف دیگر، چون شنیده بود که از حضرت عسکرى - علیه السلام - فرزندى باقى مانده، در صدد یافتن او بر آمد و دستو داد عدهاى از قابلهها، زنان و کنیزان آن حضرت را معاینه نمایند و اگر آثار حملى در آنان مشاهده شد، گزارش کنند. نقل شده است که یکى از قابلهها به کنیزى ظنین شد و از طرف خلیفه دستور داده شد که آن کنیز را در محلیل تحت نظر قرار بدهند و «نحریر» (یکى از درباریان، و پیشکار مخصوص خلیفه) همراه عدهاى از زنان مراقب حالاو باشند تا صدق و کذب گزارش معلو گردد. (99) مدّت دو سال آن کنیز تحت نظر بود ولى سر انجام اثرى از حمل ظاهر نشد و کذب گزارش روشن گشت! (100)در این هنگام معتمد براى آنکه وانمود کند که از امام عسکرى - علیه السلام - فرزندى باقى نمانده، و شیعیان از وجود امام بعدى نومید گردند، دستور داد میراث آن حضرت میان مادر و برادرش جعفر تقسیم شود (101)، ولى شیعیان همچنان عقیده داشتند که از امام فرزندى باقى مانده است که امامت را به عهده دارد (102)، زیرا تعدادى از آنان فرزند خردسال امام را قبلاً دیده بودند (چنانکه نمونه آن را قبلاً گفتیم). در هر حال فشار و اختناق و انواع محدودیتها در مورد خاندان امام براى یافتن امام دوازدهم همچنان ادامه داشت تا آنکه قیام «یعقوب بن لیث صفارى» در «خراسان»، و مرگ ناگهانى «عبد الله بن یحیى بن خاقان» و آشوب و فتنه «صاحب الزنج» در «بصره» پیش آمد و دربار عباسى تمام نیروى خود را براى مقابله با این حرکتهابسیج کرد و دیگر مجال تعرّض و سختگیرى در مورد خاندان امام باقى نماند! (103)(104)
کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 503 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 335 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 422 - طبرسى،اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ص .367 مسعودى و على بن عیسىاربلى تولد حضرت را در سال 231 دانستهاند. ******2- شیخ مفید، همان کتاب، ص 335 - طبرسى، همان کتاب، ص .366 ******3- کلینى، همان کتاب، ص 503 - على بن عیسى اربلى، کشف الغمّة، تبریز مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ص .192 ******4- وکانت من العارفات الصالحات وکفى فى فضلها انّها کانت مفزع الشیعة بعد وفاة أبى محمد (حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 151). ******5- صدوق، علل الشرایع، قم، مکتبة الطباطبائى، ج 1، باب 176، ص 230 - نیز صدوق، معانى الأخبار، تهران، مکتبة الصدوق - مؤسسة دار العلم، 1379 ه\'. ق، ص .65 ******6- ابو جعفر محمد بن جریر الطبرى، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه\'. ش، ص .223 ******7- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 345 - شیخ عبد الله الشبراوى، الاتحاف بحبّ الأشراف، ط 2، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه\'. ش، ص 178 - .179 ******8- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، 1386 ه\'. ق، ص .243 ******9- ابن طقطقا، همان کتاب، ص 243 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 7، ص 195 - .196 کیفیت کشته شدن معتز به گونههاى دیگر نیز نقل شده است، ر.ک به: سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مکتبة المثنى، 1383 ه\'. ق، ص 360 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج 4، ص .97 ******10- دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم، تهران، انتشارات جاویدان، 1360 ه\' ش، ج 3، ص 377 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج 4، ص 96 و 103 - ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، 1386 ه\'. ق، ص 246 - ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دار صادر، ج 7، ص 233 و 234 - سیوطى، تاریخ الخلفأ، ص .362 ******11- ابن اثیر، همان کتاب، ص 234 - ابن طقطقا، همان کتاب، ص 246 - دکتر ابراهیم حسن، همان کتاب، ص .377 ******12- مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص 313 - مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه\'. ق، ص .245 ******13- مهتدى فرزند «وافق بن معتصم» و «معتمد» فرزند متوکل بن معتصم» بود. ******14- سیوطى، تاریخ الخلفأ، الطبعة الثالثة، بغداد، مکتبة المثنى، ص 363 و 367 - مسعودى، مروج الذهب، بیروت، دار الأندلس، ج 4، ص 123 و .131 ******15- ابن طقطقا، الفخرى، بیروت، دار صادر، 1386 ه\'. ق، ص 250 - دکتر ابراهیم حسن، تاریخ سیاسى اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج 4، انتشارات جاویدان، 1360 ه\'. ش، ج 2، ص .378 ******16- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، ص 197 - ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 422 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 503 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 338 - طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 376 - فتّال نیشابورى ،روضة الواعظین، ط 1، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه\'. ق، ص 274 - سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه\'. ق، ج 2، ص .43 ******17- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 434 - محمد بن جریر طبرى، دلائل الامامة، ط 3، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه\'. ش، ص 226 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .251 البته، بر رغم نیت پلید خلیفه، هر بار امام رفت و آمد مىکرد، هزاران نفر جمعیت مشتاق، در مسیر حرکت امام اجتماع مىکردند، و آن چنان غلغله شادى به راه افکنده و ابراز احساسات مىکردند که از کثرت جمعیت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنکه حضرت را مشاهده مىکردند که از کثرت جمعیت، راهها بند مىآمد و عبور و مرور قطع مىشد، و به محض آنکه حضرت را مشاهده مىکردند سر و صدا خاموش مىشد و براى حضرت راه باز مىکردند، و پس از عبور امام، وضع به حال طبیعى بر مىگشت (ر.ک به: سه مأخذ یاد شده و نیز غیبة شیخ طوسى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص 29). ******18- اینجا ممکن است این سؤال پیش آید که با وجود ضعف و تزلزل دستگاه خلافت، و تسلط ترکان و موالى بر امور مملکت، چگونه فشار و اختناق در مورد امام به همان شدّت ادامه داشت؟ در پاسخ باید گفت: اگر نگرانى از ناحیه قدرت معنوى امام، منحصر به شخص خلیفه یا اطرافیان او بود، کار سهل بود و امام مىتوانست از راههاى گوناگون، به فعالیت سرّى بپردازد، ولى این بیم و نگرانى بر یک طیف وسیع سیاسى سایه افکنده بود که خلیفه هم جزئى از آن بود، و این طیف بقیه سردمداران و همه کسانى را نیز که به نحوى با حکومت، منافع مشترک داشتند، شامل مىشد، به همین جهت مخالفت و اعمال فشار و محدودیت در مورد امام، ویژگى اصلى خط حاکم بر کشور محسوب مىشد و حتى با قتل خلیفهاى، و جایگزینى خلیفهاى دیگر تغییر نمىیافت! ******19- مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .311 ******20- مجلسى، همان مأخذ، ص .313 ******21- شیخ طوسى، کتاب الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .134 ******22- ابوهاشم جعفرى از نسل جعفر طیّار (سمعانى، الأنساب، ج 1، ص 67) و اهل بغداد بود و از چهرههاى بسیار درخشان و گرانمایه شیعه و از یاران بسیار صمیمى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى - علیهم السلام - به شمار مىرفت و نز د آنان مقام ومنزلت والایى داشت (محمد تقى شوشترى، قاموس الرجال، ج 4، ص 255 - 258) او که مردى آزاده و شجاع و بى باک بود، در سال 252 ه\' در بغداد بازداشت، و به زندان سامرّأ منتقل گردید (خطیب، تاریخ بغداد، ج 8، ص 369 - سمعانى، الأنساب، ج 2، ص 67). به گفته شیخ طوسى، زندانى شدن او و همراهانش، با قتل «عبد الله بن محمد عباسى» مرتبط بوده است (الغیبة، تهران،مکتبة نینوى الحدیثة، ص 136). طبرسى مىگوید: او در سال 258 ه\'. ق با امام عسکرى و گروهى از علویان در زندان بوده است (اعلام الورى، ص 373). خطیب بغدادى و سمعانى، در گذشت او را در سال 251 نوشتهاند. ******23- ابن صباغ مالکى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 304 - شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 166 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، ص 222 - طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 373 - ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص .437 ******24- ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج 4، ص .433 ******25- مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .269 ******)26 مسعودى، اثبات الوصیة، الطبعة الرابعة، نجف، المکتبة الحیدریة، ص .243 ******27- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ص .216 ******28- شریف القرشى، باقر، حیاة الامام الحسن العسکرى،، بیروت، دار الکتاب الاسلامى،، 1409 ه\'. ق، ص .181 ******29- رجال، ط1، نجف، المکتبة الحیدریة، 1381 ه\'.ق، ص 427به بعد/******30- فیلسوفى که چنین کتابى نوشته بوده، پسر اسحاق کندى بنام «یعقوب» بوده است و نه خود اسحاق، و بنا به نوشته «محمد لطفى جمعه»، «اسحاق» حاکم کوفه در زمان سه نفر از خلفاى عباسى یعنى مهدى و هادى و هارون بوده است (تاریخ فلاسفة الاسلام فى المشرق و المغرب، المکتبة العلمیة، ص 1). گویا نام پدر و پسر با هم اشتباه شده و یا در موقع نقل و استنساخ، نام پسر از قلم افتاده است/******31- الأن جئت بالحق و ما کان لیخرج مثل هذا الامن ذلک البیت/******32-این قضیه را ابن شهر آشوب در کتاب «مناقب» (ج4، ص 424) از کتاب «التبدیل» نوشته ابوالقاسم کوفى نقل کرده است برخى از دانشمندان معاصر، در صحت این قضیه ابراز تردید نموده و نوشتهاند: این قضیه نشان مىدهد که کندى در یک بى ثباتى فکرى به سر مىبرده و به اسلام عقیده نداشته است، و این موضوع گرچه امکانپذیر است، اما چون تنها در کتاب ابوالقاسم کوفى آن هم به صورت مرسل (بدون سند) آمده و ابن شهر اشوب نیز از او نقل کرده است، نمىتوان براى اثبات قضیه تاریخى به آن اکتفا کرد (محمد الصدر، تاریخ الغیبة الصغرى، ص196)/اما با توجه به گوشه هایى از تفکر کندى که در کتب مربوط به تاریخ فلاسفه اسلامى آمده، چنین قضیهاى بعید به نظر نمىرسد. چنانکه «حنا الفاخورى» و «خلیل الجر» ضمن تحلیل مبانى فکرى و فلسفى وى نوشتهاند:«...اما گاه شود که میان تعلیمات فلسفه و آیات قرآن تناقضى مشهود شود، و این تناقض است که پارهاى را به مخالفت با فلسفه واداشته است. کندى حل این مشکل را در تأویل آیات یافته است. او مىگوید: کلمات عربى را یک معناى حقیقى است و یک معناى مجازى، و بدین طریق متفکر مىتواند از منطوق برخى آیات، معانى مجازى آنها را از راه تأویل دریابد...» (تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، چاپ دوم، کتاب زمان، 1358 ه\'.ش، ج2، ص380)/ ******33- شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص .167 و نیز ر.ک به: ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج4، ص 425 - على بن عیس الاربلى، کشف العمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق، ج3، ص 219- ابن حجر الهیتمى، الصواعق المحرقة، قاهره‘ مکتبة القاهرة، ص 207 - ابن صبّاغ المالکى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 304 - 305/******34- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکرى، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1371 ه\'.ش، س 223 - .226 و نیز ر. ک به: الشیخ محمد حسین المظفر تاریخ الشیعة، قم، مکتبة بصیرتى، صفحات: 62، 78، 102/******35- ظاهراً مقصود، احمد بن اسحاق رازى، یکى از بزرگان شیعیان اهل رى، و یکى دیگر از نمایندگان امام عسکرى است. (ر. ک به: حیاة الامام العسکرى، شیخ محمد جواد طبسى، 332)/ ******36- طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، ص 575 - 580، حدیث 1088 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، 1395 ه\'.ق، ج 50، ص 219 - .323 این نامه به اختصار در تحف العقول (ص 484) نیز آمده است/******37- طوسى، همان کتاب، ص 580، حدیث 1089/******38- طوسى، همان کتاب، ص 580، حدیث 1089/******39- نجاشى، فهرست اسمأ مصنفى الشیعة، قم، مکتبد الداورى، ص 66 - شیخ طوسى، الفهرست، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، 1351 ه\'.ش، ص 23/******40- طبسى، حیاة الامام العسکرى، ص 333/******41- ج50، ص 323/******42- دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم منشورات الرضى، 1363 ه\'.ش، ص 272/******43- طبرسى، الاحتجاج، نجف، المطبعة المرتضویة، 1350، ص 257/******44- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 351 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ص 445 - تسترى، شیخ محمد تقى، قاموس الرجال، الطبعة الثانیة، قم، مؤسسةالنشر الاسلامى التابعة لجامعة المدرسین، ج1، ص 316 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص 518/******45 طوسى، اختیار معرفة الرجال، مشهد، دانشکده الهیات و معارف اسلامى، 1348 ه\'.ش، ص 532، حدیث 1015 - تسترى، همان کتاب، ج 1، ص .315 عَمرى بعدها به وکالت از طرف حضرت صاحب الزمان - عج - منصوب گردید و ما به خواست خدا در بخش آینده پیرامون عظمت و فضیلت او سخن خواهیم گفت/******46- ابو الأدیان على بصرى، در اواخر قرن سوم هجرى در گذشته و کنیه او در اصل «ابوالحسن» بوده است، نامبرده به این جهت به ابوالأدیان شهرت یافته بود که با پیروان تمام دینها مناظره مىکرد و مخالفین را مجاب مىنمود (مدرس تبریزى، محمد على، ریحانة الأدب، چاپ سوم، تهران، کتابفروشى خیام، 1347 ه\'.ش، ج7، ص570)/انتخاب ابوالأدیان براى انجام این مأموریت، نشان مىدهد که حضرت افراد ویژهاى را به این کار مىگمارده است/******47- ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج4، ص 425 - مجلسى، بحار الأنوار، ج50، ص 317 - فیض کاشانى، معادن الحکمة فى مکاتیب الأئمة، قم مؤسسة النشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، ط 2، 1409 ه\'.ق، ج2، ص 265/******48-فیض کاشانى، همان کتاب ص 264 - مجلسى، همان کتاب، ص .317 ******49-حسن بن على بن شعبة، تحف بالعقول، ط 2، قم مؤسسة بالنشر الاسلامى التابعة لجماعة المدرسین، 1363 ه\'.ش، ص 486/******50-مجلسى، همان کتاب، ص 331/******51-عثمان بن سعید بعدها به افتخار نمایندگى امام دوازدهم در غیبت صغرى نائل گردید و ما به خواست خدا در بخش نمایندگان امام دوازدهم شرح حال او را خواهیم نوشت/******52- شیخ طوسى، الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص 214 - حاج شیخ عباس قمى، سفینة البحار، تهران، کتابخانه سنائى، ج2، ص 158/******53- ابن شهر آشوب، مناقب، قم کتابفروشى مصطفوى، ج4، ص 427/******54- درباره شخصیت و فضیلت ابو هاشم جعفرى در چند صفحه پیش، توضیح دادیم/******55- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 343 - ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفرشى مصطفوى، ج4، ص 439- مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1373 ه\'.ق، ص 242 - سید محسن امین، اعیان الشیعة، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه\'.ق، ص 40 - طبرسى، اعلام الورى، ط3، دار الکتب الاسلامیة، ص 372 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج1، ص 508/******56- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج4، ص 431 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق، ج3، ص 218/******57- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مطصفوى، ج4، ص 431 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق، ج3، ص 218/******58على بن جعفر از دوستداران صمیمى و یاران ویژه و بسیار مورد اعتماد امام هادى و امام عسکرى - علیهما السلام - و از کارگزاران آن دو بزرگوار بوده است. او به جرم نمایندگى از طرف امام هادى، توسط متوکل عباسى مدتى زندانى گردید و پس از آزادى، به امر امام، به مکه رفت و در آنجا مقیم گردید. گویا او همچنان در مکه بوده که انفاق او را ابوطاهر دیده است.ر.ک به: شریف القرشى، باقر، حیاة الامام العسکرى، دار الکتاب الاسلامى، ص 155 - 156 - شیخ طوسى، مأخذ گذشته، ص 212 - ما مقانى، تنقیح المقال، تهران انتشارات جهان، ج2، ص 271 - 272 - شیخ طوسى، اختیار معرفة الرجال (معروف به رجال کشّى)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348 ه\'.ش، ص 523 و 607/******59- طوسى، الغیبة، تهران، مکتبة نینوى الحدیثة، ص .212 این روایت با مقدارى تفاوت، در کتاب «مناقب» این شهر اشوب نیز نقل شده است، ولى به نظر نگارنده آنچه در غیبت شیخ طوسى نقل شده به صحت نزدیکتر است/******60-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'.ق، ج 3، ص 217/******61- على بن عیسى، همان کتاب، ص 216/******62- طبرسى، احتجاج، نجف المطبعة المرتضویة، 1350، ص 257/******63- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 351 - اعلام الورى، ط3، دار الکتب الاسلامیة، ص 445/******64- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/******65- طبرسى، اعلام الورى، ص 448 و 449/******66- ابن شهر آشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 435 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، .211 ******67- ابن شهر آشوب، همان کتاب، ج 4، ص 425 - حاج شیخ عباس قمى، الأنوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص 161 - تتمة المنتهى، چاپ دوم، تهران، کتابفروشى مرکزى، 1333 ه\'. ق، ص 299 با اندکى اختلاف در الفاظ. با توجه به این که شهادت امام عسکرى - علیه السلام - در سال 260 و در گذشت على بن حسین بابویه در سال 329 یعنى 69 سال پس از شهادت حضرت عسکرى رخ داده، برخى، نگارش چنین نامهاى را با عناوینى مانند: بزرگمرد و فقیه و مورد اعتماد من، از طرف امام به وى که در آن زمان جوانى بیست ساله بوده، بعید شمردهاند، مگر آنکه بگوییم: وى در عین جوانى از نظر فضیلت و شخصیت معنوى در چنان رتبه والایى قرار داشته که شایسته ذکر چنین القابى بوده است (تاریخ الغیبة الصغرى، محمد صدر، الطبعة الأولى، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، 1392 ه\'. ق، ص 196). ******68- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکرى، الطبعة الأولى، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1413 ه\'. ق، ص .121 ******69- طبسى، همان کتاب، ص .217 ******70- مسعودى، اثبات الوصیّة، الطبعة الرابعة، نجف، المطبعةةة الحیدریة، 1374 ه\'. ق، ص .234 ******71- مسعودى، همان کتاب، ص .246 ******72- مسعودى، همان کتاب، ص .238 ******73- حسن بن على بن شعبة، تحف العقول، الطبعة الثانیة، 1363 ه\'. ش، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسین بقم المشرّفة، ص .487 ******74-طبرسى،، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الکتب الأسلامیة ص .375 ******75- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .298 ******76- شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 340 - ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص 436 - مجلسى، همان کتاب، ص 277 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص .506 ******77- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ص 214 - شبلنجى، نور الأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى، ص 168 - ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص .303 ******78- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 372 - ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص 432 - مسعودى، اثبات الوصیة، نجف، المطبعة الحیدریة، 1374 ه\'.ق، ص .241 ******79- طبرسى، اعلام الورى، ط 3، دار الکتب الاسلامیة، ص 375 - مسعودى، همان کتاب، ص 242 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'.ق، ج 1، ص 510 - شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى ص 344 - على بن عیسى الاربلى، همان کتاب، ج 3، ص .204 ******80- مسعودى، همان کتاب، ص .241 ******81- ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، کتابفروشى مصطفوى، ج 4، ص .440 ******82- ابن صبّاغ مالکى، الفصول المهمة، ط قدیم، ص 303 - ابن شهر آشوب، همان کتاب، ص 432 - شبلنجى،، نور الأبصار، قاهره، مکتبة المشهد الحسینى،، ص 167 (با اندکى تفاوت). ******83- غِفار نام قبیله ابوذر بود. ******84- مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .269 ******85- طبسى، شیخ محمد جواد، حیاة الامام العسکرى،، ط 1، قم، دفتر تبلیغات اسلامى، 1317 ه\'. ش، ص 136، به نقل از کتاب الهدایة الکبرى تألیف حسین بن حمدان حضینى، ص .386 ******86- على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، ج 3، ص 207 - مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص .297 ******87- صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسین، 1405 ه\'. ق، ج 2، ص 384 (باب 38). ******88- پس از امام رضا - علیه السلام - در جامعه آن روز و نیز در دربار حکومت عباسیان، امامان بعدى یعنى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى - علیهم السلام - را به احترام انتساب به امام رضا - علیه السلام - «ابن الرضا» (فرزند رضا) مىنامیدند. 89- در بین عرب، مرسوم است که براى اداى احترام، افراد را با کنیه مورد خطاب قرار مىدهند. ******90-دشمنان شیعیان، آنان را به طعنه «رافضى» مىنامیدند. ******91-شیخ مفید، الارشاد، قم، مکتبة بصیرتى، ص 338 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، ص 273 - 275 - طبرسى، اعلام الورى، الطبعة الثالثة، تهران، دار الکتب الاسلامیة، ص 376 - 377 - کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 503 - على بن عیسى الاربلى، کشف الغمّة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، ص 197 - پیشواى یازدهم حضرت امام حسن عسکرى - علیه السلام - نشریه مؤسسه در راه حق، ص 13 - .17 ******92-اعلام الورى، الطبعة الثالثة، دار الکتب الاسلامیة، ص .367 ******93-حاج شیخ عباس قمى، الانوار البهیة، مشهد، کتابفروشى جعفرى، ص .162 ******94-دلائل الامامة، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1383 ه\'. ق، ص .223 ******95-الفصول المهّمة، چاپ قدیم، ص 307 - .308 این قضیه را مرحوم شیخ مفید در ارشاد و فتّال نیشابورى در روضه الواعظین و طبرسى در اعلام الورى و على بن عیسى الاربلى از قول احمد پسر عبد الله بن خاقان نقل کردهاند. این گزارش نشان مىدهد که امام در جامعه چه موقعیتى داشته و حکومت عباسى چرا نگران بوده است و نیز روشن مىکند که خلیفه از برملا شدن مسمومیت و قتل امام تا چه حد وحشت داشته است و لذا با زمینه سازى قبلى کوشیده است شهادت امام را مرگ طبیعى قلمداد کند! ******96-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى،، (التابعة) لجماعة المدرسین بقم المشرفة، 1405 ه\'. ق، باب 43، ص 475 - مجلسى، بحار الأنوار، الطبعة الثانیة، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص 332 - .333 ******97-مقصود، عثمان بن سعید عَمرى از یاران نزدیک امام عسکرى - علیه السلام - است که به مناسبت شغلش که روغن فروشى بود، به سمّان (= روغن فروش) معروف شده بود. ******98-صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسه النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسین بقم، 1405 ه\'. ق، ص .475 ******99-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 505 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .329 ******100-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 505 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .329 ******101-کلینى، اصول کافى، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ه\'. ق، ج 1، ص 505 - مجلسى، بحار الأنوار، ط 2، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\'. ق، ج 50، ص .329 ******102-على بن عیسى الاربلى، کشف الغمة، تبریز، مکتبة بنى هاشمى، 1381 ه\'. ق، ج 3، ص 199 - فتّال نیشابورى، روضة الواعظین، ط 1 بیروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه\'. ق، ص .276 ******103-مجلسى، بحار الأنوار، ط 3، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1395 ه\' .ق، ج 50 ص 331 - محمد بن جریر بن رستم طبرى، ط 3، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه\'. ش، ص 224 - صدوق، کمال الدین، قم، مؤسسة النشر الاسلامى (التابعة) لجماعة المدرسین، 1405 ه\'. ق، ص .475) در تنظیم و نگارش این بخش از کتاب، علاوه بر مآخذى که در پاورقیها آمده، از منابع یاد شده در زیر استفاده شده است که لازم مىدانم در اینجا از نویسندگان آنها سپاسگزارى کنم: پیشواى یازدهم حضرت اما حسن عسکرى (نشریه مؤسسه در راه حق). دورنمایى از زندگانى پیشوایان اسلام تألیف استاد آیت الله جعفر سبحانى - خاندان وحى، تألیف حجة الاسلام و المسلمین سید على اکبر فزشى.
قسمت دوم :::::::::::::::
مبارزات امام حسن عسکری :::::::::
پیشوایان معصوم مظهر زیباى ارزشهاى متعالى انسان و تجلى آیات قرآنى در حیات اجتماعى و سیاسى خویشند. صفات متضاد در اقیانوس وجودشان به هم پیوند خورده و منظره دلانگیزى از انسان کامل را فرا روى عاشقان فضیلتها و پاکیها قرار داده است. شبانگاهان میعاد نیایشها و خلوت خالصانه آنها با معبود هستى است و روزها میدان جهاد و امید بخشیدن به آینده و نهراسیدن از شبهاى دیجور ظلم و ستم. دریاى فضیلت آنان مجموعهاى از بیم و امید، ولایت و برائت، شوق و اندوه، خروش و بردبارى، عبادت و جهاد و زهد و مسوولیت پذیرى در مسائل مهم اجتماعى است. همه اینها در سایه لطف الهى تحقق مىیابد که همواره جامعه را از وجود آنان بهرهمند ساخته است. امام عسکرى (ع) ستاره درخشانى از منظومه نور و عصمت است. وقتى بر سجادهاش قامت نماز مىبندد، از همه دنیا مىبرد، عابدان را به حسرت وا مىدارد و انسانهاى دور افتاده از وصال و فطرت را به ساحل بندگى رهنمون مىشود. صالح ابن وصیف، زندانبان حضرت، بدین امر اعتراف کرده است. او در پاسخ به کسانى که او را به سختگیرى بیشتر فرا مىخواندند، گفت: چه کنم؟ شرورترین افراد را بر وى مىگمارم، ولى پس از چندى جذبهاش آنان را به نماز و روزه وا مىدارد. امام (ع) در صحنههاى اجتماعى - سیاسى نیز براى حقباوران و عدالتجویان الگویى جامع است. تحمل شجاعانه زندان و سازماندهى شیعیان و حفظ آنها از طاغوت زمان که هریک در این نوشتار جداگانه مورد بررسى قرار مىگیرد، بخشى از اقدامهاى آن امام راستین در عرصههاى فراز و نشیب اجتماع و سیاست است.
امام عسکرى (ع) و زندانهاى طاغوت :هرچند حضور اجبارى امام حسن (ع) در محله «عسکر» شهر سامرا که شهرت عسکرى را برایش به ارمغان آورد، نوعى زندان شمرده مىشود; اما طاغوتیان به این مقدار بسنده نکردند و بارها حضرت را به زندانهاى مخوف افکندند. بىتردید این زندانها نتیجه رویارویى آن بزرگوار به چهار خلیفه عباسى (المستعین بالله، المعتز بالله، المهتدى بالله، المعتمد بالله) بود; مبارزاتى که نگاهى گذرا بدان سودمند مىنماید: 1- مرحوم کلینى مىنویسد: امام عسکرى (ع) را نزد على بن «نارمش» زندانى کردند. او ناصبى بود و بر آل ابى طالب سخت مىگرفت. درباریان به وى سفارش کردند که بر حضرت سختبگیرد; ولى هنوز یک روز از زندانى شدن امام نگذشته بود که ابن نارمش تحول یافت و چنان شد که از هیبت و عظمت امام چشم از زمین برنمىداشت. چندى بعد، المستعین، خلیفه عباسى، تصمیم گرفتحضرت را به قتل برساند. او به سعید دربان دستور داد امام (ع) را سمت کوفه برده، در راه نابود سازد. این خبر میان شیعیان منتشر شد. پاکدلان ضمن نامهاى حضرت را از این تصمیم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنین نوشت: من از خدا خواستم این طاغوت را تا سه روز دیگر از میان بردارد. دعاى امام به اجابت رسید و روز سوم ترکها المستعین را از خلافتبرکنار کردند. 2- ابى هاشم جعفرى مىگوید: من همراه امام عسکرى (ع) در زندان مهتدى بودم. حضرت به من فرمود: ابو هاشم، این طاغوت مىخواهد امشب مرا به قتل برساند; ولى در این شب، عمرش پایان مىیابد. او فرزندى ندارد; ولى خداوند به من فرزندى عنایتخواهد کرد. خلیفه، بامداد، به وسیلهى ترکان به قتل رسید، ناآگاهان با معتمد بیعت کردند و ما سالم ماندیم. 3- وقتى «معتمد»، خلیفه عباسى، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان على بن حزین فرستاد، پیوسته از حال وى مىپرسید و على بن حزین پاسخ مىداد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت مىگذراند. معتمد روزى تصمیم گرفت امام (ع) را آزاد سازد. على بن حزین پیام معتمد را به حضرت ابلاغ کرد. حضرت از زندان بیرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نیز به وى بپیوندد. على بن حزین گفت: منتظر نمانید، تنها فرمان آزادى شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگیر شدیم و مىدانى که اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ این پیام سبب شد معتمد با آزادى جعفر نیز موافقت کند. صمیرى مىگوید امام در حال بیرون رفتن این آیه را تلاوت فرمود: (یریدون لیطفئوا نور الله بافواههم و الله متم نوره و لو کره الکافرون)(صف، 61: 8) اراده مىکنند نور الهى را با دهانهاشان خاموش کنند، اما خداوند نورش را کامل مىکند، هرچند کافران را ناخوشایند باشد. سالهاى زندان بر امام بسیار سخت مىگذشت. رفتار زندانبانان اغلب بسیار وحشتزا بود. در یکى از زندانها همسر زندانبان شوهرش را نصیحت کرد و ضمن یادآورى شخصیت الهى حضرت، او را از بدرفتارى باز داشت. مرد گفت: تصمیم دارم وى را میان درندگان بیفکنم. آنگاه از مسؤولان اجازه گرفت و حضرت را میان درندگان افکند. البته درندگان حرمت فرزند فاطمه (س) را نگاه داشتند و بىهیچ آزارى پیرامونش حلقه زدند.
امام عسکرى (ع) و رابطه تشکیلاتى با شیعیان :یکى از روشهاى امام (ع) در مبارزه با خلفاى ستمگر، ایجاد رابطه عمیق با شیعیان است. ابو هاشم جعفرى مىگوید: در یکى از روزها امام مرا فرا خواند، چوبى در اختیارم گذارد و فرمود: این را به «عمرى» برسان. در راه به سقائى رو به رو شدم. مرد آبکش از من خواست کنار روم تا مزاحم استرش نباشم; من کنار نرفته، چوب را بلند کردم و به استر زدم. ناگهان چوب شکافته شد و نامههاى درونش بر زمین فرو غلتید. شتابان، نامهها را جمع کردم و در حالى که سقا دشنامم مىداد پى ماموریتخویش شتافتم. وقتى به خانه امام (ع) باز گشتم، عیسى، خادم حضرت، نزدم شتافت و گفت: آقایت مىگوید: چرا استر را زدى و چوب را شکستى؟ دیگر چنین مکن. اگر شنیدى کسى به ما دشنام مىدهد، از معرفى خود بپرهیز و راه خویش پیشگیر; زیرا ما در بد سرزمینى زندگى مىکنیم. آنچه احمد بن اسحاق بیان مىکند نیز در همین راستاست. او مىگوید: از امام عسکرى (ع) خواستم چیزى بنویسند تا خط حضرت را بشناسم و بتوانم نامههاى آن بزرگوار را تشخیص دهم. امام (ع) فرمود: خط گاه با قلم درشت و زمانى با قلم باریک است; از این جهتبه خود تردید راه مده. سپس دوات خواست و به نوشتن پرداخت. با خود گفتم: خوب است قلم حضرت را بگیرم. پیش از آنکه سخنى به زبان آورم، حضرت قلم را به من بخشید. روایات فوق نشان مىدهد که ارتباط امام (ع) با شیعیان از دقت و ظرافتخاصى برخوردار بود و حضرت همواره آنان را در یک حرکت هماهنگ و نظاممند رهبرى مىکرد.
امام و پاسدارى از شیعیان :یک حرکت اصیل، براى تداوم، به حفظ موجودیت و استفاده درست و به جا از نیروهاى وابسته است. حرکتهاى غیر اصولى و نابجا خطر بزرگى است که حتى نهضتهاى الهى را سمت نابودى پیش مىبرد. بدین سبب، امامان معصوم (علیهم السلام)، همواره شیعیان را به رعایت اصل قرآنى «تقیه» سفارش مىکردند. امام عسکرى (ع) ضمن تاکید بر برائت از دشمنان، پیوسته این اصل را به شیعیان یادآورى مىکرد. بخشى از روایاتى که بدین حقیقت اشاره مىکند، عبارت است از: 1- یکى از دوستداران امام (ع) مىگوید: در سامرا به انتظار زیارت حضرت در بیرون از خانهاش به سر مىبردیم که نامه امام را دریافت کردیم. حضرت نوشته بود: کسى به من سلام و اشاره نکند، در این صورت امنیت جانى نخواهد داشت. 2- صمیرى مىگوید: حضرت برایم نوشت: مواظب خود باشید و آمادگى داشته باشید. پس از سه روز، حادثهاى رخ داد. به حضرتش نوشتم: آیا منظورتان آمادگى براى این حادثه بود؟ پاسخ داد: خیر، مواظب باشید; پس از چند روز، معتز کشته شد. 3- ابو هاشم جعفرى، یاور نزدیک امام (ع) مىگوید: وقتى در زندان بودم، امام عسکرى (ع) را همراه برادرش جعفر به زندان آوردند. براى عرض سلام به حضورش شتافتم; حضرت به مردى که خود را علوى معرفى مىکرد، اشاره کرد تا بیرون رود. پس از خروج او، فرمود: مواظب این مرد باشید که جاسوس است و گزارشى از شما براى خلیفه آماده کرده است. اندکى بعد، لباسهاى آن مرد را گشتیم چنانکه حضرت فرموده بود گزارشى دقیقى به همراه داشت.
تبرا و تولا :::::چهارمین جلوه مبارزاتى امام (ع) فرمان بیزارى از دشمنان اهل بیت (علیهم السلام) و اظهار ولایت و همبستگى با آنان است. على بن عاصم به امام عسکرى (ع) گفت: من بر حمایت عملى از شما توانا نیستم و جز ولایتشما و برائت از دشمنانتان سرمایهاى ندارم. حضرت فرمود: کسى که توان یارى ما را ندارد; ولى در خلوت دشمنان ما را لعنت مىکند; خداوند فرشتگان را از کردارش آگاه مىسازد و آنها براى او آمرزش مىطلبند. سلام و رحمت پروردگار بر یازدهمین گوهر درخشان دریاى عصمت.
چه افتخاری بالا تر از این که به واسطه نام و زندگی نامه 14 معصوم، فضای سایت ماکزیمم تکنیک عطراگین شده باشد